
آنچه در این مطلب خواهید دید
نور پانو باورش نمیشد. روانپزشکش تازه برایش اختلال کمتوجهی-بیشفعالی تشخیص داده بود. اما او به او اعتماد نداشت. او خوانده بود که افراد مبتلا به این اختلال کارهایی مثل دعوا کردن و مشکل با قانون انجام میدهند، و این اصلاً در مورد او صدق نمیکرد.
او میگوید: «خیلی طول کشید تا آن را بپذیرم. راستش را بخواهید، خیلی گیج شدم.»
پانو زنی پرانرژی در دهه سی زندگیاش است که سرشار از ایده و اشتیاق است. او مدیر بخش استراتژی دیجیتال یک شرکت تجارت الکترونیک در وینیپگ کانادا است. او چندین ترفیع شغلی داشته و روابط خوبی با همکارانش داشته است. با این حال، او در حفظ بهرهوری، تمرکز و مدیریت اضطراب ناشی از ضربالاجلها مشکل دارد. پس از سالها تحمل این علائم و برخی مشکلات حافظهای، او در سن ۲۹ سالگی تصمیم گرفت از دیگران کمک بگیرد.
«به پزشک خانوادهام مراجعه کردم و به او گفتم: «فکر میکنم دارم دیوانه میشوم. یک مشکل جدی دارم.»» او او را به روانپزشک ارجاع داد و روانپزشک او را مبتلا به ADHD تشخیص داد .
او میگوید: «تقریباً ۶ ماه طول کشید تا با این موضوع کنار بیایم و شروع به مصرف دارو کنم .» او از انگهایی که هم در مورد مشکلات سلامت روان و هم در مورد ADHD وجود دارد، میترسد. «نگاه مردم به این موضوع این است: ‘افراد مبتلا به ADHD اصلاً سازنده نیستند. کار کردن با آنها خوب نیست. آنها خوب کار نمیکنند. نمیتوان به آنها اعتماد کرد.’ و این حرفها واقعاً چیزهای بدی هستند که در مورد دیگران زده میشود.»

ناباوری و انکاری که پانو احساس کرد، تنها چند نمونه از احساسات بزرگی است که ممکن است پس از فهمیدن اینکه به عنوان یک بزرگسال مبتلا به ADHD هستید، تجربه کنید. اول، تمام احساساتی که با تشخیص بیماری که تمام عمر با آن دست و پنجه نرم کردهاید، به سراغتان میآید. ممکن است احساس غم ، آسودگی یا هر دو را داشته باشید. سپس، این واقعیت وجود دارد که افراد مبتلا به ADHD اغلب احساسات را قویتر از سایر افراد تجربه میکنند.
دکتر ایمی مور، روانشناس شناختی از LearningRx در کلرادو اسپرینگز، کلرادو و معاون تحقیقات موسسه تحقیقات شناختی گیبسون، میگوید: « مغز افراد مبتلا به ADHD احساسات را به شکلی بزرگنماییشده تجربه میکند. هر احساسی بزرگتر، عظیمتر و بزرگنماییشدهتر است. آن غم میتواند کاملاً طاقتفرسا به نظر برسد. و آن تسکین میتواند تقریباً به صورت حس سرخوشی باشد.»
کنار آمدن با شرایط
یک گروه حمایتی ADHD به پانو کمک کرد تا به تدریج تشخیص خود را بپذیرد. او با افرادی که علائم مشابهی داشتند ملاقات کرد، از آنها سوال پرسید و تجربیات خود را به اشتراک گذاشت. او میگوید: «اگر آنها نبودند، ممکن بود مصرف داروهایم را شروع نکنم و احتمالاً حتی الان هم گیج میبودم.»
وقتی شروع به مصرف داروهای محرک کرد، احساس کرد که از تمام پتانسیل ذهنش استفاده کرده است. او اکنون قصد دارد مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته تجارت ادامه دهد. او برای آزمون ورودی دانشکده تجارت GMAT درس میخواند و هدفش کسب نمره بالا است.
با وجود امیدهای زیادی که به آینده دارد، پانو از اینکه زودتر متوجه نشده بود که ADHD دارد، ناامید است. او در هند بزرگ شده است، جایی که میگوید عدم آگاهی در مورد این اختلال، همراه با انگ اجتماعی در مورد سلامت روان زنان ، مانع از تشخیص زودهنگام آن در زندگی او شده است.
او میگوید: «کاش زودتر از این تشخیص مطلع میشدم. در آن صورت در تحصیلاتم عملکرد بسیار بهتری داشتم و به موفقیتهای بیشتری میرسیدم. احساس میکنم کارهای زیادی در زندگیام وجود داشت که میتوانستم انجام دهم.»
روانشناس مور میگوید، غم و اندوه یکی از احساسات اصلی است که ممکن است هنگام فهمیدن ابتلا به ADHD در اواخر نوجوانی یا بزرگسالی احساس کنید.
او میگوید: «شما از این واقعیت که اگر میدانستید، زندگیتان میتوانست خیلی آسانتر باشد، غمگین میشوید. شما از از دست دادن زندگیای که میتوانستید در تمام این مدت داشته باشید، غمگین میشوید. و از دست دادن بزرگسالی ایدهآلی که برای خودتان تصور میکردید، غمگین میشوید.»
بعضی افراد همزمان با غم، خشم را نیز احساس میکنند: «خشم از اینکه هیچکس قبلاً [اختلال کمتوجهی-بیشفعالی] شما را تشخیص نداده، یا هیچکس قبلاً کاری در مورد آن انجام نداده — و اینکه شما مدت زیادی بدون هیچ توضیحی یا کمکی رنج کشیدهاید.»
پانو تا تقریباً ۳۰ سالگی کمکی که نیاز داشت را پیدا نکرد. اما حالا که تشخیص بیماریاش را پذیرفته، خودش را بهتر درک میکند. و نسبت به خودش حس شوخطبعی سالمی دارد.
او میخندد: «همیشه فکر میکردم عجیب و غریب هستم. نمیدانستم چه نوع عجیب و غریبی. اما حالا میدانم.»
با فهمیدن حقیقت، آسوده خاطر شدم
وقتی پزشک ملیسا کارول سال گذشته اختلال کمتوجهی-بیشفعالی را در او تشخیص داد، این تحلیلگر اعتباری ۳۴ ساله در نشویل از شنیدن این خبر سپاسگزار بود. پس از سالها تلاش برای انجام وظایف، پیشرفت تحصیلی و حفظ روابط مختلف، با تشخیص این بیماری احساس آرامش میکرد.
کارول در توصیف اینکه دیگران چطور میتوانند با او صحبت کنند، میگوید: «من کمی سردرگم هستم و همه نمیتوانند با این موضوع کنار بیایند.» او میگوید ایدههایش در ذهنش منطقی به نظر میرسند، «اما تلاش برای ادامه دادن آن مکالمه یا منطقی جلوه دادن آن در یک محیط حرفهای گاهی اوقات دشوار است.» او همچنین میگوید که در پیگیری آن مشکل دارد. «تصمیم گرفتن به اندازه کافی در یک جهت برای رسیدن به مرحله بعدی دشوار است.»
درمان این وضعیت را تغییر داد. او شروع به مصرف داروهای محرک کرد که علائم ADHD او را بهبود بخشید . همچنین افسردگی شدید او را که به اعتقاد او تا حدودی ناشی از دههها ADHD درمان نشده بود ، تسکین داد . او دوران کودکی سختی را بدون زندگی خانوادگی بسیار پایدار گذرانده بود. بزرگسالان تمایل داشتند علائم او را نادیده بگیرند و کارول را صرفاً “برونریزی” بدانند.
او میگوید: «شما آنقدر با زندگی سازگار میشوید که به چرخیدن دور خودتان عادت میکنید، اما در نقطهای از چرخیدن دور خودتان خسته میشوید و تسلیم میشوید.»
دارو و درمان به کارول کمک کرد تا توجه دیگران را به خود جلب کند. همه چیز با تشخیص ADHD شروع شد که به او امید داد زندگی میتواند بهتر شود.
مور، روانشناس شناختی، میگوید وقتی میفهمید که به ADHD بزرگسالان مبتلا هستید، احساس راحتی میکنید . «این احساس اولیهی آسودگی از این واقعیت ناشی میشود که بالاخره این توضیح را برای نقصهایتان پیدا کردهاید. دلیلی که چرا در مدرسه و در روابطتان مشکل داشتید. آسودگی از اینکه نام واقعی برای مشکلتان در مدیریت زمان و سازماندهی وجود دارد.»
کارول بعد از اینکه تشخیص بیماریاش را گرفت، اقداماتی را برای منظمتر شدن انجام داد. او میگوید: «اگر به فهرست یا برنامهای نیاز داشته باشم که به من یادآوری کند کدام اتاقها را باید تمیز کنم، یا کارها را به چه ترتیبی انجام دهم، اشکالی ندارد که این کار را انجام دهم.»
او به همه کسانی که میشناخت گفت که ADHD دارد. خیلیها تعجب نکردند. او با خنده میگوید: «من خیلی شگفتزده شدم. نمیدانستم که این موضوع برای بعضیها اینقدر واضح است — چون برای من اینطور نبود. از اینکه میتوانستم بگویم، ‘من این را در مورد خودم کشف کردم و منطقی است’، هیجانزده بودم. فکر میکنم این کلید چیزی است که من گم کرده بودم.»
یک مسابقه طنابکشی احساسی
مور میتواند هیجان کارول را درک کند. او هم وقتی در ۲۰ سالگی فهمید که به ADHD مبتلاست، همین احساس را داشت.
او میگوید: «خیلی هیجانزده بودم که برای آنچه که برایم اتفاق میافتاد اسمی پیدا کرده بودم و میخواستم همه دنیا بدانند. از روی پشتبامها این را زمزمه میکردم.»
مور در اواخر دهه ۸۰ میلادی در دوران دانشگاه متوجه شد که به ADHD مبتلاست. «قبل از آن، تنها افرادی که این بیماری در آنها تشخیص داده میشد، پسربچههای بیشفعال بودند. بنابراین، من به عنوان دختری که عمدتاً به ADHD بیتوجهی مبتلا بود، یکی از کسانی بودم که از این تشخیص سربلند بیرون آمدم.»
وقتی کودک بود، والدینش زندگی خانوادگی بسیار منظمی برایش فراهم کردند. اما وقتی به دانشگاه رفت، برای منظم ماندن و مدیریت زمانش مشکل داشت. اما مادرش، متخصص رشد کودک، در دورانی که کمکم علائم ADHD در کودکان تشخیص داده میشد، با آنها کار میکرد. وقتی علائم را در دختر خودش تشخیص داد، از مور خواست که در این مورد به پزشک مراجعه کند.
بعد از اینکه مور متوجه شد به این اختلال مبتلاست، به سراغ داروهای محرک رفت و تحصیلات دانشگاهی، کارشناسی ارشد و دکترا را با موفقیت پشت سر گذاشت.
او میگوید: «آنقدر که احساس آرامش کردم، غمگین نشدم. شاید به این دلیل باشد که در دهه ۸۰، این تشخیص چندان رایج نبود. شاید اگر دو دهه بعد در همان موقعیت قرار میگرفتم، میدانستم که میتوانستند کاری انجام دهند و نکردند.»
مور شاهد است که بسیاری از افرادی که دیرتر تشخیص داده میشوند، بین غم و اندوه و تسکین، درگیر یک «کشمکش» میشوند.
مدیریت احساسات بزرگ
درمانهایی مانند دارو و درمان شناختی رفتاری به بسیاری از بزرگسالان مبتلا به ADHD کمک میکند تا مسئولیت زندگی و احساسات خود را بر عهده بگیرند. مور میگوید درک دلیل اصلی این احساسات شدید نیز مهم است. ADHD بر مهارتهای تفکر به نام عملکردهای اجرایی تأثیر میگذارد. این مهارتها شامل مهارتهای سازمانی، حافظه کاری، تمرکز و توانایی کنترل احساسات شما میشود. مور میگوید درمانی به نام آموزش شناختی یا آموزش مغز میتواند این مهارتها را تقویت کند.
«آموزش شناختی، مشارکت در وظایف ذهنی تکراری و شدید است که مستقیماً آن مهارتها را هدف قرار میدهد. هنگامی که آنها را تقویت کنید، از مزایای تنظیم هیجان بهرهمند خواهید شد، زیرا این نیز یک مهارت عملکرد اجرایی است.»
او میگوید تعیین مرزها در زندگی نیز میتواند مفید باشد. برای مثال، اگر در یک دفتر کار میکنید، میتوانید وقتی برای تمرکز به سکوت بیشتری نیاز دارید، یک تابلوی «مزاحم نشوید» را روی در یا اتاق کارتان بچسبانید. یا میتوانید با رئیس خود در مورد ADHD خود صحبت کنید و از او بخواهید که شما را به بخش کمشلوغتری از دفتر منتقل کند تا بتوانید تا حد امکان پربازده باشید.
ملاقات با دیگر افراد مبتلا به ADHD نیز میتواند بسیار الهامبخش باشد. مور میگوید: «اتفاقات شگفتانگیزی در گروههای حمایتی رخ میدهد. همین که شما به تنهایی چیزی را تجربه نمیکنید، جنبه درمانی قدرتمندی دارد.»
اگر به تازگی به ADHD بزرگسالان مبتلا شدهاید ، صحبت با خانواده و دوستان نزدیک خود را در مورد آن در نظر بگیرید. مور میگوید: «اگر به عزیزانتان آموزش دهید و آنها بتوانند واکنشهای شما را ببینند و بگویند: «آیا به دلیل ADHD است که اینگونه به من واکنش نشان میدهند؟» ممکن است کمی لطف و مهربانی بیشتری به شما نشان دهند.»